امید ها



هر چند که وبلاگ اولیم به خاطر مشکلات هارد های رزبلاگ اطلاعات شش ماهش پاک شد . ولی به خاطر اینکه رزبلاگ امکاناتش زیاد هست و امکان ساخت انجمن داره , دوباره دارم به اون بر می گردم و مطالب اینجا را هم دارم منتقل میکنم.

چون حدود هشت سال که اونجا بودم به خوبی کار می کرد و بعد از مدت ها دچار مشکل شد. اونجا هم البته فعلا نمیتونم مطالب زیادی بزارم چون اول اسفند باید برم آموزش سربازی . اخم


پایان سریال the100

فصل پنجم سریال خارجی the 100

این سریال که درباره بازماندگان حمله اتمی کشورها و نابودی تمدن است , سرانجام در فصل پنجم به پایان رسید.

در فصل پنجم این سریال در حالی که فقط یک تکه کوچک سبز در زمین باقی مانده است , یک سفینه فضایی که در صد ها سال قبل برای یافتن سیارات دارای حیات به فضا فرستاده شده بود به زمین باز می گردد .

ساکنان این سفینه با ساکنان بازمانده زمین بر سر آن تکه سبز درگیری پیدا می کنند و سر انجام با شلیک موشک های فضا پیما که برای نابودی سیارک ها ساخته شده بودند , آن تکه سبز زمین نیز نابود می شود و زمین برای همیشه از بین می رود و غیر قابل ست می گردد .

اما پیش از شلیک موشک ها , بازمانده های زمینی موفق می شوند که سوار سفینه بشوند و زمین را ترک نمایند. آن ها برای اینکه بتوانند مشکل آذوقه توی سفینه را حل نمایند به ناچار به خواب زمستانی در محفظه های سفینه روی می آورند .

اما دو نفر از آن ها در حالی که بقیه خبر ندارند بیدار می مانند و با بررسی مسیر های سفینه , کشف می کنند که در یکی از ماموریت های آن , یک سیاره قابل ست دیگر نیز کشف شده است.

آن ها سیستم سفینه را تنظیم می کنند و سفینه به راه خودش ادامه میده و بعد از حدود 120 سال به سیاره جدیدی شبیه زمین که دارای دو خورشید و آب وهوا است می رسد .

در این میان آن دو نفر که بیدار مانده بودند , مدت ها پیش مرده اند و پسر آن ها که بزرگ شده است , دو نفر از ساکنین سفینه را بیدار می کند و فیلمی را که پدر و مادرش از خودشون گرفته اند را برای آن ها پخش می کند .

در همین زمان که فیلم در حال پخش رو به اتمام می رود , پنجره های سفینه باز می شود و آن دو نفر با پسرک به تماشای سیاره جدید که ابرها آن را پوشاندده اند می پردازند.


فیلم هیولا را صدا بزن

فیلم خارجی :A Monster Calls 2016

این فیلم درباره یک بچه است که مادرش سرطان داره و داره میمیره. پدرش هم از مادرش جدا شده و در یک شهر دیگه زندگی میکنه. توی مدرسه اش چند تا قلدر بهش زور میگن و همیشه کتکش می زنند .

این پسر همانند مادرش استعداد نقاشی داره و برای سرگرمی نقاشی میکشه. یک شب که مثل همیشه در اتاقش نشسته , توی تخیلاتش , درختی که در نزدیکی خانه آن ها هست تبدیل به یک غول بزرگ میشه و میاد کنار خانه این بچه و به اون میگه که هر شب به دیدنش خواهد آمد تا چهار داستان برای اون تعریف کنه تا پسرک هم داستان خودش را بعد از این سه داستان به غول درختی تعریف کنه. هدف غوله از بیان این داستان ها کمک کردن به این پسر هست.

به طوری که اون سرانجام شجاعت رو به رو شدن با قلدر کلاس و مشت زدن توی صورتش را پیدا میکنه. بعد از اینکه هر شب غوله درختی توی تخیلات بچه به دیدنش میاد و داستان هاش رو میگه. نوبت به داستان چهارم می رسه که درباره کابوسی است که پسر هر شب درباره مرگ مادرش میبینه. در همین زمان اواخر زندگی مادر پسرک هست و اون در حالی که به بیمارستان رفته و کنار تخت مادر سرطانی اش ایستاده با مرگ او مواجه میشه و بعد از اون هم پیش مادر بزرگش برای زندگی میره و اتاق مادرش به اون میرسه.


آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها